۱۳۹۲ خرداد ۲۵, شنبه

انتخابات 92: خاکسپاری تابوت جنبش سبز به دست سبزها


الف- آیا تنها یک نوع دیکتاتوری وجود دارد؟ نه! به گمان من دو نوع دیکتاتوری وجود دارد:1- دیکتاتوری فرد بر جمع.  2- دیکتاتوری جمع بر خود! زمانی که از دیکتاتور سخن به میان می آید آنچه در ذهن ها تداعی می شود، غالباً و عموماً یک فرد مستبد است که بر یک جمع حکومت می کند. این همان دیکتاتوری نوع اول است که برای ما کاملن شناخته شده است. اما دیکتاتوری نوع دوم چیست؟ این نوع دیکتاتوری چیزی است که در قالب همگانی شدن شایعات، باورها، اخبار و گزاره ها خود را بروز می دهد. اجازه دهید برای بازنمایی بهتر این نوع دیکتاتوری به یک مثال اکتفا کنم. فرض کنید برنامه ای مضحک از تلویزیون در حال پخش شدن است و جمعی در حال تماشای آن هستند. دیکتاتوری نوع دوم در اینجا بر مبنای این باور ظهور می کند که هر کس نخندد، غیرنرمال است! هر چقدر دیکتاتوری نوع اول سیاسی است دیکتاتوری نوع دوم غیر سیاسی است! اما وجه اشتراک هر دو این است که خصلتی سرکوبگر دارند!

ب- جامعه ی ما نه تنها از "دیکتاتوری فرد بر جمع" رنج می برد که بواسطه ی "دیکتاتوری جمع بر خود" هم در حال پوسیدن است! به مثالی دیگر توجه نمایید. با اعلام اسامی هشت کاندیدای ریاست جمهوری 92، گزاره ی "سعید جلیلی کاندیدای مورد نظر رهبر ایران است" چنان مبنای اخبار و نوشته ها و تحلیلها واقع شد که در مقام گزاره ای بدیهی اذهان عام و خاص را به تسخیر خود در آورد. با تسخیر اذهان، دیکتاتوری جمع چنان سامان یافت که راه را بر هرگونه پویایی فکری مسدود کرد! چگونه؟ از یکسو این گزاره به مانند گزاره "عدد یک فرد است" چنان از سوی بسیاری افراد بدیهی انگاشته شد که در عمل، امکان خودنمایی هر گزاره ی دیگری را از میان برد! از سوی دیگر اندک افرادی که توانستند خود را از شر دیکتاتوری جمع رها سازند و بداهت گزاره را مخدوش اعلام کنند(1) یا در هیاهوی دیکتاتوری جمع شنیده نشدند و یا با برچسبهایی نظیر تحلیلگران دایی جان ناپلئونی سرکوب شدند! 

ج-  جامعه ای که حامل و مستعد دیکتاتوری جمع بر خود باشد جامعه ای رو به تحول نیست. چنین جامعه ای به دلیل آنکه نمی تواند گزاره های مبنایی جامعه را مورد مناقشه قرار دهد فقیر از فلسفه است. در چنین جامعه ای تنها کوهی از زردنوشته ها بر مبنای گزاره هایی کاذب، توسط کسانی که داعیه روشنفکری دارند تولید و به خورد جامعه داده می شود. نتیجه ی آن هم اینکه جامعه همیشه به دور خود و بر مدار تکرار امید و ناامیدی می چرخد! چرا اینگونه است!؟ به گمان من دلیل اصلی آن این است که روشنفکران این جامعه بازیگر نیستند بلکه بازیچه اند! چرا باید این تصور در جامعه شکل بگیرد که سعید جلیلی کاندیدای مورد نظر رهبر است؟ دلیل اصلی آن این است که روشنفکران جامعه در گذشته زندگی می کنند و نه اکنون! در چهار سال پیش و در هشت سال پیش! اگر در اکنون زندگی می کردیم نشانه های کافی برای ابطال آن گزاره و پی بردن به بازی جدید را می یافتیم! روشنفکران ما بازیچه و غوطه ور در وقایع گذشته اند!

د-  رئیس جمهور جدید منتخب مردم است یا منتخب رهبر یا هر دو؟ این پرسش، اساسی ترین پرسش آینده است که برای یافتن پاسخ آن بی گمان می بایست نشانه ها و مصداقها را دنبال کرد. اما اکنون اجازه دهید به جای تلاش برای یافتن پاسخ این سوال، پیامدهای سناریوی 24 خرداد را مورد بررسی قرار دهیم. به گمان من مهمترین نتیجه انتخابات 24 خرداد، خاکسپاری تابوت جنبش سبز به دست خود سبزها بود. حضور در پای صندوقهای رای و در پی آن اعلام پیروزی حسن روحانی، بی گمان این پیام را از سوی نظام به سران جنبش سبز مخابره کرده است که ادعای تقلب در انتخابات 88 دیگر از هیچ وجاهتی برخوردار نیست. از این رهگذر می توان اظهار امیدواری محمد خاتمی مبنی بر آزادی سران جنبش سبز از حصر خانگی را اینگونه فهمید که آنها بدلیل خلع سلاح شدن کامل بزودی آزاد خواهند شد! 

ه- رئیس جمهور جدید نه یک سرهنگ بلکه یک حقوقدان است! امری که بیان آن در یک مناظره تلویزیونی بسیاری را شیفته کرد! اما باید دانست که سرهنگ حکم سرکوب را از حقوقدان دریافت می کند! رئیس جمهور  حقوقدان، وارد کاخ نشده، نظام را از شر استخوانی به نام جنبش سبز که در گلوی نظام گیر کرده بود نجات داد. او اکنون ماموریت دارد سایر بحرانهای تهدید کننده نظام را دفع کند. اینکه دفع این بحرانها تا کجا نافع حقوق مردم خواهد بود امری است که باید پیوسته به آن چشم داشت. تحریمها و خطر جنگ شاید تنها بحرانهای نظام باشند که در پی رفع آنها نفعی نیز متوجه مردم خواهد شد. اگرچه به تجربه و بر اساس زیرساختهای جامعه و حکومت، می دانیم که چشم داشتن به حکومت و این رئیس جمهور برای رفع بنیادین معضلات عدیده جامعه نظیر کار و معیشت و احقاق حقوق آحاد مردم انتظاری عبث و بیهوده است!

     

اشاره ها در متن و پی نوشت ها:
1- وبلاگهای اندیشه های نوین و مترقی  و غوزک پلاتینی تا جایی که دنبال کردم تنها کسانی بودند که قبل از انتخابات، حسن روحانی را به عنوان کاندیدای مورد نظر نظام ارزیابی کرده بودند.


شنبه 25 خرداد 1392

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۸, شنبه

نامه ای به رئیس جمهور


مدت مدیدی است که پرسشی ذهنم را درگیر کرده است: چرا مقامات حکومت ایران به سادگی هر چه تمام تر دروغ می گویند؟ دروغ هایی چنان آشکار که برای پی بردن به دروغ بودنشان نیاز به هیچ تلاشی نیست! شب گذشته از شبکه تلویزیونی بی بی سی و در برنامه ای به نام آپارات مستندی با عنوان "نامه ای به رئیس جمهور" (1) پخش شد که به گمانم دریچه ی راه یافتن به لایه های درونی تر موضوع را اندکی برایم باز کرده است. پیش تر در نوشته "از نفرت معکوس تا درود بر سرزمینی به نام فلسطین" (2) به کارکرد دروغ پردازی رسانه ای جمهوری اسلامی در بازتولید نفرت علیه حکومت اشاره کرده بودم در حالیکه وجهی از ماجرا به شدت برایم تاریک و ابهام برانگیز بود! وجهی که به سبب فقدان نگاه های انتقادی، حتی خوانندگان نوشته مذکور را به پرسش پیرامون آن بر نینگیخت. و آن ابهام و پرسش گیج کننده این بود که چگونه ممکن است حکومت اسلامی با دروغپردازی علیه خود نفرت تولید کند و از سوی دیگر هر روز با رویی بیشتر از دیروز در چشم مردم زل بزند و دروغ دیگری بگوید؟ آیا این دو مولفه یعنی تداوم آشکار دروغپردازی و بازتولید مداوم نفرت، در مقابل یکدیگر قرار نمی گیرند و آیا این دو سرانجام یک نقطه بحران ساز برای حکومت ایجاد نمی کنند!؟ آنچه مرا در یافتن پاسخ این پرسش یاری می رساند - و یا دستکم برای یافتن آن امیدوار می سازد-  دوربین فیلم "نامه ای به رئیس جمهور" است. دوربینی که بصورت متناوب در حال جابجا شدن میان افرادِ فرودستِ نامه به دست و افرادِ طبقه متوسطِ پارک نشین بود(3). اگر از برداشت سطحی حاصل از این جابجا شدنهای متناوب دوربین، یعنی شکل گیری این ذهنیت که تمام تقصیرها متوجه ساده لوحی طبقه فرودست جامعه است رها شویم آنگاه با کنار گذاشتن و از صحنه خارج کردن چند استثنا از صف نامه به دستان نظیر آن کارگر نقاش خندانِ راضی به سرنوشت و یا آن پیرزن متعصب طرفدار احمدی نژاد می توان وجه مشترکی به نام نفرت را در هر دو طیف تشخیص داد. نفرتی که در میان پارک نشینان فیلم به بهترین وجه در گفتار آن جوان مو بلند نمایان بود و در میان نامه به دستان در ضجه های آن زن پشت حصار. اگرچه به نظر می رسد که این دو نفرت در حد اعلی خود بتوانند در یک نقطه مشترک یعنی حذف رئیس جمهور با یکدیگر تلاقی پیدا کنند اما در ذات خود چنان متفاوتند که چنین امکانی را بعید می سازند. اگر نفرت اولی مبتنی بر آگاهی پیشینی است آنچنان که رئیس جمهور را از قبل پوپولیست و عوامفریب تشخیص داده است نفرت دومی مبتنی بر آگاهی پسینی یعنی آن نوع از آگاهی است که به مرور زمان و در مواجه با واقعیت ها حاصل شده است. بهترین مثال برای این نوع از آگاهی آن سکانس فیلم است که یکی از جوانان حاضر در سخنرانی رئیس جمهور به دروغگویی او مبنی بر پیشرفت 80 درصدی طرحهای عمرانی اشاره می کند و بلافاصله فرد دیگری رئیس جمهور را به کشاورزی تشبیه می کند که بذر می کارد اما آن را آب نمی دهد. اما چرا حکومت دروغ می گوید و علیه خود نفرت تولید می کند و با این حال اتفاقی علیه حکومت از جانب مردم رخ نمی دهد؟ آنچه اکنون و به عنوان پیش زمینه ای برای عمیق تر شدن آتی حول موضوع به ذهنم میرسد این است که  اختلاف فاز آگاهی در سطح جامعه عاملی است که باعث می شود دروغپردازی رسانه ای جمهوری اسلامی به جای کارکرد یگانه نفرت زایی کارکرد دوگانه نفرت - سرکوب پیدا کند. بدین معنا که جمهوری اسلامی با دروغپردازی حجیم رسانه ایِ هر روزه در عین اینکه علیه خود نفرت تولید می کند بصورت همزمان با همان دروغ سرکوب را نیز تقویت می کند. بدین ترتیب فردی که هر روز خود را در مواجهه با انبوهی از دروغ های ریز و درشت می یابد که بصورت سیستماتیک و وقفه ناپذیر به خورد او داده می شوند بواسطه ی درک این وضعیت، روز به روز احساس سرکوب شدگی بیشتری هم می کند. اما نقش اختلاف فاز آگاهی در این میان چیست؟ اختلاف فاز آگاهی عاملی است که حکومت بر اساس آن میدان بازی را کنترل می کند. بدین ترتیب که حکومت بر اساس این اختلاف آگاهی اولن بخشی از جامعه را در مقابل بخش دیگری از جامعه قرار می دهد و در نتیجه امکان شوریدن علیه خود را کاهش می دهد (سرکوب شدگی را افزایش می دهد). ثانیاً در جایگاه کارگردانی متبحر به نفرت مبتنی بر آگاهی پیشینی و نفرت حاصل از آگاهی پسینی مجال رسیدن به هم و متحد شدن با یکدیگر را نمی دهد زیرا دقیقن در موقعیتی که این تلاقی امکان ظهور می باید، حکومت توپ را به زمین دیگری می اندازد و میدان بازی را به کل تغییر می دهد و وضعیت را به حالت مشابه اولیه باز می گرداند!


اشاره ها در متن و پی نوشت ها:
3- تقسبم بندی فرودستان نامه به دست و متوسط های پارک نشین یک تقسیم بندی صوری است و نه واقعی. این تقسیم بندی صرفاً بر اساس جابجا شدن های دوربین فیلم "نامه ای به رئیس جمهور" صورت گرفته است. برای من مشخص نبود که پارک نشین های فیلم جزو متوسط ها بودند یا فرو دست ها! اما با توجه به اینکه به نظرم می رسید تلاش دوربین این است که یک طبقه را در مقابل طبقه ای دیگر قرار دهد، من هم به این تلاش وفادار ماندم و پارک نشینها را جزو متوسط ها در نظر گرفتم تا در مقابل نامه به دست های فرو دست قرار بگیرند! اگرچه شاید درست تر این باشد که آنها را فرودست های بی نامه قلمداد کنیم!

شنبه 28 اردیبهشت 1392


۱۳۹۱ بهمن ۱, یکشنبه

اعدام جنایت است نه مجازات



1-      اعدام متجاوز به عنف در حضور انبوهی از تماشاگران (1). تخمه، بستنی، سیگار، مردم بی غیرت، مردم بی کار، مردم بی عار(2)! آیا اطلاق عناوینی نظیر مردم بی غیرت یا مردم بی عار بر توده ای از افراد یک جامعه که برای تماشای به دار آویخته شدن یک مجرم گرد هم جمع شده اند اطلاقی درست است؟ بر اساس چه معیاری می بایست در مورد درستی یا نادرستی این انطباق قضاوت کرد؟ برای یافتن پاسخ، دستکم دو گام ضروری است. گام اول پایین آمدن از جایگاهِ رفیعِ متوهم سازِ فرودست-پست انگار! یعنی پایین آمدن از جایگاهی که از بلندای آن نداهایی شبیه این همواره به گوش می رسند که "این مردم (یعنی این مردم پست) سزاوار همین حکومت (همین حکومت پست) اند"! گام دوم قرار دادن خود در کفه ی ترازویی است که توده ی مورد قضاوت در آن قرار دارند و سنجش نقش و وزن خود در ایجاد تعادل یا بی تعادلی کفه های ترازو. معیار قضاوت اکنون می تواند فراهم آید. اطلاق صفاتی نظیر بی غیرتی یا بی عاری بر مردمی که ناظرِ بدار اویخته شدنِ یک مجرم اند زمانی می تواند مورد محک درستی یا نادرستی قرار بگیرد که افرادی در میان توده و در پیوند با آنان نقش خود را در بر هم زدن تعادل موجود و ایجاد تغییر در نگرش جامعه ایفا کرده باشند، در غیر اینصورت هر گونه اطلاقی از این دست بر توده ی مردم  اساساً خالی از معنا خواهد بود.
                          
2-      قضاوت از جایگاه رفیع، قضاوتی پیشینی است. بدین معنا که قضاوت کننده پیشاپیش داوری خود را انجام داده است و چنانچه واقعه یا فاجعه تا ابد تکرار شود قضاوت همان خواهد بود که پیش تر بوده است. مردمی که برای تماشای به دار آویخته شدن یک مجرم گرد هم جمع می شوند یا مردمی که برای بوسیدن و دست مالیدن به ضریح حسین پسر علی از سر و کله ی هم بالا می روند و یا مردمی که بطور کلی در هر رویدادی از این دست شرکت می جویند، در این نوع نگرش تا ابد به عنوان عده ای گوسفند مورد تلقی قرار می گیرند. با این حال تکرار مداوم رویدادهایی از این دست با وجود تمامی ابراز انزجارها از آن (!)، ناشی از این است که در این اعلام برائت و اعلان جداشدگی از توده ی تماشاچیان اعدام،  تنها توده ای دیگر از تماشاچیان شکل می گیرد که تماشاچی تماشاچیان اعدام اند! تماشاچیانی که تماشاچی بودنشان در هیاهوی اعلام برائت از تماشاچیان اول نامرئی و پنهان می ماند! بدیهی است که چنین توده ای هرچقدر هم که صدای بوق و کرنای اعلام برائتش از وضع موجود بلند و پرهیاهو باشد در نهایت بواسطه تماشاچی بودن هیچگاه برهم زننده ی هیچ تعادلی نخواهد بود و از اینرو رویدادهای مشابه اعدام مجرم در ورزشگاه سبزوار و اتفاقات و هیاهوهای پیرامونی آن امری مکرر خواهد بود.
     
3-      باید از جایگاه رفیع پایین آمد و در میان توده ابراز انزجار کرد. باید پایین آمد، بر سر راه مشتاقان تماشای اعدام نشست و خصلت تماشاگری را منع کرد. تنها در چنین وضعیتی است که شماتت کنندگان تماشاچیان اعدام، خود نیز از دایره ی تماشاچی گری بیرون می آیند. آنچه مورد تقبیح است خصلت تماشاگری است از این رو ابتدا می بایست قبای تماشاگری را از تن خود به در آورد و این امر تنها مستلزم وانهادن قبای خود در بالا و پایین آمدن به منظور تغییر در نگرش توده ی تماشاچی است. در چنین حالتی زمینه برای قضاوت پسینی فراهم می آید یعنی قضاوتی که بر مبنای شناخت توده و انگیزه های آنان از تماشای جان کندن یک فرد بر آویزه ی دار استوار است. اگر نتیجه محتوم قضاوت پیشینی چیزی جز گوسفند قلمداد کردن مکرر توده ی تماشاچیان اعدام نیست، اما در پس قضاوت پسینی، گشوده شدن راه جهت تغییر در نگرش توده ی تماشاچیان اعدام نهفته است. چرا عده ای انبوه به تماشای اعدام می روند؟  پاسخ این پرسش در حالت قضاوت پسینی در بطن کنکاشی نهفته است که هدف آن دگرگونی جامعه است.


4-      خط مشی جمهوری اسلامی ایران در قبال پاره ای از جرم ها بر اساس تعالیم منتسب به الله بر حذف مجرم استوار است. حذف زناکار با سنگسار. حذف متجاوز به عنف با اعدام و ... . حذفی البته به گفته ی حکومت در جهت مصون نگاه داشتن جامعه از شر مجرم! اما زمانی که این حذف به ملاء عام آورده می شود هدف دیگری نیز برای آن تعریف می شود: مصون نگاه داشتن جامعه از شر سایر مجرمین بالقوه بواسطه عبرت گرفتن آنان! اما آیا حکومت اسلامی که از بدو استقرار چوبه های دار را بر پا کرده است در عمر سی ساله خود توانسته است با حذف مجرم از وقوع جرم پیشگیری کند؟ پاسخ البته روشن است اما اساساً اشتباه خواهد بود اگر تصور کنیم که هدف جمهوری اسلامی از حذف مجرم ریشه کن کردن جرم است! حکومت اسلامی نه تنهاخواهان ریشه کن شدن جرم در جامعه نیست بلکه مکانیزم تداوم آن را نیز فراهم می آورد زیرا ریشه کن شدن جرم در جامعه مصادف با برچیده شدن علی الاجبار چوبه های داری خواهد بود که بار اجرای احکام الله را بر دوش می کشند و از این حیث اصلی ترین ابزار یادآورِ الله اند! از اینرو هر بدار آویختنی پشتوانه ایست برای حکومت اسلامی که خود را بواسطه ی اجرای احکام الله  در اذهانِ دستکم طرفدارانش به عنوان وارث و نماینده ی الله تداعی کند. هر حکومت اسلامی بدون چوبه ی دار در منتسب کردن خود به الله با بحرانی اساسی مواجه خواهد بود.

5-      اگر بپذیریم که اعدام در جامعه ی تحت حاکمیت جمهوری اسلامی پیش از آنکه به عنوان نوعی مجازات مطرح باشد، نوعی ابزار با کارکردهای ایدئولوژیک است در اینصورت کارکرد اعدام به عنوان مجازات نه تنها خدشه دار می شود بلکه اساساً از حالت مجازات به حالت جنایت تغییر ماهیت بنیادین می دهد زیرا حکومت از آن نه آنگونه که ادعا می کند در جهت پیشگیری از جرم، بلکه بالعکس در جهت تداوم جرم بهره می جوید. عمومی کردن اعدام، آوردن آن به ملاء عام، گردهمایی انبوه جمعیت، حضور رسانه ها و روزنامه ها و عکاسان، همه و همه عواملی هستند که باعث می شوند تا اعدام از حالت رعب انگیز به حالت قهرمان ساز تغییر ماهیت دهد. بیراه نیست که اغلب مجرمین محکوم به اعدام در ملاء عام با لبخند به استقبال چوبه ی دار می روند. برای مجرم- طرد شدگان جامعه که هیچگاه مورد توجه نبوده اند، اعدام در ملاء عام غنیمتی است تا خود را دستکم برای لحظاتی بواسطه ی مورد توجه بودن، قهرمان قلمداد نمایند. و این پیامی است که از پای چوبه های دار برافراشته در ملاء عام به سایر مجرم- طرد شدگانی که شاید حتی در  انبوه تماشاگران هم حاضر باشند مخابره می شود. اعدام در ملاء عام تیری است که حکومت اسلامی با آن دو نشان را می زند: یکی اینکه در جهت تداوم جرم و جنایت قهرمان سازی می کند و دیگر اینکه از آن در جهت تثبیت خود به عنوان نماینده الله بهره برداری می کند.


اشاره ها در متن:
(1)     اشاره به اعدام متجاوز به عنف در استادیوم ورزشی شهر سبزوار (+)
(2)     "تخمه، بستنی، سیگار، مردم بی غیرت، مردم بی کار، مردم بی عار " عنوان مطلبی در سایت بالاترین (+)
پی نوشت ها:
1-       این نوشته حاصل دندان بر هم ساییدنهای بسیار بود. نوشته ای که از دو سه روز پیش نوشتنش آغاز شده بود به دلیل دندان درد شدید آنقدر طول کشید که اعدام در ملاء عام دیگری هم در پارک هنرمندان تهران به سوژه خبری و هیاهوهای همیشگی بدل شد.
        
دوشنبه، 2 بهمن 1391