۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۸, شنبه

نامه ای به رئیس جمهور


مدت مدیدی است که پرسشی ذهنم را درگیر کرده است: چرا مقامات حکومت ایران به سادگی هر چه تمام تر دروغ می گویند؟ دروغ هایی چنان آشکار که برای پی بردن به دروغ بودنشان نیاز به هیچ تلاشی نیست! شب گذشته از شبکه تلویزیونی بی بی سی و در برنامه ای به نام آپارات مستندی با عنوان "نامه ای به رئیس جمهور" (1) پخش شد که به گمانم دریچه ی راه یافتن به لایه های درونی تر موضوع را اندکی برایم باز کرده است. پیش تر در نوشته "از نفرت معکوس تا درود بر سرزمینی به نام فلسطین" (2) به کارکرد دروغ پردازی رسانه ای جمهوری اسلامی در بازتولید نفرت علیه حکومت اشاره کرده بودم در حالیکه وجهی از ماجرا به شدت برایم تاریک و ابهام برانگیز بود! وجهی که به سبب فقدان نگاه های انتقادی، حتی خوانندگان نوشته مذکور را به پرسش پیرامون آن بر نینگیخت. و آن ابهام و پرسش گیج کننده این بود که چگونه ممکن است حکومت اسلامی با دروغپردازی علیه خود نفرت تولید کند و از سوی دیگر هر روز با رویی بیشتر از دیروز در چشم مردم زل بزند و دروغ دیگری بگوید؟ آیا این دو مولفه یعنی تداوم آشکار دروغپردازی و بازتولید مداوم نفرت، در مقابل یکدیگر قرار نمی گیرند و آیا این دو سرانجام یک نقطه بحران ساز برای حکومت ایجاد نمی کنند!؟ آنچه مرا در یافتن پاسخ این پرسش یاری می رساند - و یا دستکم برای یافتن آن امیدوار می سازد-  دوربین فیلم "نامه ای به رئیس جمهور" است. دوربینی که بصورت متناوب در حال جابجا شدن میان افرادِ فرودستِ نامه به دست و افرادِ طبقه متوسطِ پارک نشین بود(3). اگر از برداشت سطحی حاصل از این جابجا شدنهای متناوب دوربین، یعنی شکل گیری این ذهنیت که تمام تقصیرها متوجه ساده لوحی طبقه فرودست جامعه است رها شویم آنگاه با کنار گذاشتن و از صحنه خارج کردن چند استثنا از صف نامه به دستان نظیر آن کارگر نقاش خندانِ راضی به سرنوشت و یا آن پیرزن متعصب طرفدار احمدی نژاد می توان وجه مشترکی به نام نفرت را در هر دو طیف تشخیص داد. نفرتی که در میان پارک نشینان فیلم به بهترین وجه در گفتار آن جوان مو بلند نمایان بود و در میان نامه به دستان در ضجه های آن زن پشت حصار. اگرچه به نظر می رسد که این دو نفرت در حد اعلی خود بتوانند در یک نقطه مشترک یعنی حذف رئیس جمهور با یکدیگر تلاقی پیدا کنند اما در ذات خود چنان متفاوتند که چنین امکانی را بعید می سازند. اگر نفرت اولی مبتنی بر آگاهی پیشینی است آنچنان که رئیس جمهور را از قبل پوپولیست و عوامفریب تشخیص داده است نفرت دومی مبتنی بر آگاهی پسینی یعنی آن نوع از آگاهی است که به مرور زمان و در مواجه با واقعیت ها حاصل شده است. بهترین مثال برای این نوع از آگاهی آن سکانس فیلم است که یکی از جوانان حاضر در سخنرانی رئیس جمهور به دروغگویی او مبنی بر پیشرفت 80 درصدی طرحهای عمرانی اشاره می کند و بلافاصله فرد دیگری رئیس جمهور را به کشاورزی تشبیه می کند که بذر می کارد اما آن را آب نمی دهد. اما چرا حکومت دروغ می گوید و علیه خود نفرت تولید می کند و با این حال اتفاقی علیه حکومت از جانب مردم رخ نمی دهد؟ آنچه اکنون و به عنوان پیش زمینه ای برای عمیق تر شدن آتی حول موضوع به ذهنم میرسد این است که  اختلاف فاز آگاهی در سطح جامعه عاملی است که باعث می شود دروغپردازی رسانه ای جمهوری اسلامی به جای کارکرد یگانه نفرت زایی کارکرد دوگانه نفرت - سرکوب پیدا کند. بدین معنا که جمهوری اسلامی با دروغپردازی حجیم رسانه ایِ هر روزه در عین اینکه علیه خود نفرت تولید می کند بصورت همزمان با همان دروغ سرکوب را نیز تقویت می کند. بدین ترتیب فردی که هر روز خود را در مواجهه با انبوهی از دروغ های ریز و درشت می یابد که بصورت سیستماتیک و وقفه ناپذیر به خورد او داده می شوند بواسطه ی درک این وضعیت، روز به روز احساس سرکوب شدگی بیشتری هم می کند. اما نقش اختلاف فاز آگاهی در این میان چیست؟ اختلاف فاز آگاهی عاملی است که حکومت بر اساس آن میدان بازی را کنترل می کند. بدین ترتیب که حکومت بر اساس این اختلاف آگاهی اولن بخشی از جامعه را در مقابل بخش دیگری از جامعه قرار می دهد و در نتیجه امکان شوریدن علیه خود را کاهش می دهد (سرکوب شدگی را افزایش می دهد). ثانیاً در جایگاه کارگردانی متبحر به نفرت مبتنی بر آگاهی پیشینی و نفرت حاصل از آگاهی پسینی مجال رسیدن به هم و متحد شدن با یکدیگر را نمی دهد زیرا دقیقن در موقعیتی که این تلاقی امکان ظهور می باید، حکومت توپ را به زمین دیگری می اندازد و میدان بازی را به کل تغییر می دهد و وضعیت را به حالت مشابه اولیه باز می گرداند!


اشاره ها در متن و پی نوشت ها:
3- تقسبم بندی فرودستان نامه به دست و متوسط های پارک نشین یک تقسیم بندی صوری است و نه واقعی. این تقسیم بندی صرفاً بر اساس جابجا شدن های دوربین فیلم "نامه ای به رئیس جمهور" صورت گرفته است. برای من مشخص نبود که پارک نشین های فیلم جزو متوسط ها بودند یا فرو دست ها! اما با توجه به اینکه به نظرم می رسید تلاش دوربین این است که یک طبقه را در مقابل طبقه ای دیگر قرار دهد، من هم به این تلاش وفادار ماندم و پارک نشینها را جزو متوسط ها در نظر گرفتم تا در مقابل نامه به دست های فرو دست قرار بگیرند! اگرچه شاید درست تر این باشد که آنها را فرودست های بی نامه قلمداد کنیم!

شنبه 28 اردیبهشت 1392